سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دلها، خاک و دانش، نهال و گفتگو، آب است . هرگاه آب از خاک جدا افتد، نهال خشک گردد . [امام صادق علیه السلام]
 
پنج شنبه 89 دی 2 , ساعت 5:42 عصر
طلاق خاموش، جدایی زیر سقف یک خانه

«طلاق خاموش»، «طلاق روانی» و یا همان «طلاق عاطفی» واژه ای است که در زندگی مدرن امروز بسیار به گوش می خورد آنگونه که گاهی فکر می کنیم تمام زیبایی زندگی مشترک در روزهای اول آن خلاصه شده است. یعنی درست تا وقتی که هر دو طرف برای هم تازگی دارند و به هرنحوی در صدد جلب رضایت هم هستند اما با گذشت زمان و سایه انداختن سختی ها و مشکلات بر زندگی، بی تفاوتی و بی روحی بر زندگی حاکم می شود و آن وقت است که طلاق عاطفی صورت می گیرد. * جدایی زیر یک سقف طلاق خاموش یا همان طلاق عاطفی، نوعی از جدایی است که در آن زن و شوهر اگرچه با هم زیر یک سقف زندگی می کنند اما هیچ مهر و محبت و عاطفه ای بین آنها حاکم نیست، در این نوع زندگی، تنها چیزی که زوجین را به هم متصل می کند قراردادی است که در ابتدای زندگی آن را پذیرفته اند، قراردادی که معمولاً هر دو طرف در زمان امضای بند بند موارد آن، مهر و محبتی را در دل احساس کرده اند اما پس از گذشت سالها، اکنون همین رابطه شیرین و گرم به سردی و خاموشی گراییده است.
دکتر محمود دژکام روانشناس و عضو هیأت علمی دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی طلاق عاطفی را این گونه تعریف می کند «در طلاق عاطفی دو نفر به صورت فیزیکی از یکدیگر جدا نمی شوند، بلکه کنار هم زندگی می کنند و شرایطی بر روابط آنها حاکم است که در طلاق متعارف وجود ندارد.» وی ادامه می دهد: «این اتفاق می تواند به صورت یک طرفه و یا دو طرفه و به مرور زمان رخ دهد و دوطرف بتدریج متوجه شوند که جذابیت، کشش و علاقه و عاطفه مثبتی که نسبت به هم داشته اند در بین آنها رنگ باخته است. به عبارتی حساسیت ها، کنجکاوی ها و نگرانی هایی که آنها نسبت به هم نشان می دادند فروکش می کند و باعث ایجاد کرختی در بین آنها می شود و این احساس باعث می شود که همیشه یک طرف نسبت به رفتارهای دیگری شکایت داشته باشد، مواردی مانند درک نشدن، بی توجهی، اشتغال زیاد، تکروی و بی توجهی به نیازها و خواسته های طرف مقابل که معمولاً این شکایت ها بیشتر از جانب زنان نسبت به مردان صورت می گیرد، ضمن آن، که گاهی نیز مردان از انرژی و نشاط نداشتن همسر، بی علاقگی و فراموشکاری و بی دقتی درامور گله مند هستند. به خصوص آن که مسائل استرس زا و اشتغال های فکری و فیزیکی و نبود آرامش در محیط زندگی و کار نیز باعث تشدید این موضوع می شود.»
دژکام بروز چنین مشکلاتی در جامعه ایرانی را نتیجه گذر از جامعه سنتی به صنعتی می داند و اضافه می کند: «یکی ازمهمترین آسیب های ناشی از مؤلفه های متفاوت جامعه سنتی و صنعتی، گسسته شدن روابط خانوادگی و به سردی گراییدن روابط مثبت و شیرین خانوادگی است. روابطی که با گذشت زمان و گذر از این پروسه منجر به متفاوت شدن خواسته ها، نگرش ها و نیازهای زن و مرد و متعاقب آن دور شدن آنها از هم شده است که در چنین شرایطی تنها وجود انگیزه ای خاص می تواند دو نفر را به زندگی در کنار هم وادار کند که معمولاً این انگیزه نیز وجود فرزندان و یا در کشور ما مسائل خاص اجتماعی است، مسائلی که منجر به تحمل زندگی و ادامه آن می شود. در حالی که این گونه زندگی کردن هر لحظه آماده رخدادی جدید خواهدبود.
این اظهارات دکتر دژکام دقیقاً نکاتی است که یک آسیب شناس اجتماعی طرح می کند، نکاتی که هشداری جدی برای ادامه زندگی است «رسیدن به مرحله طلاق عاطفی در زندگی حکم زنگ خطری را دارد که به رسیدن به طلاق قانونی منجر می شود.»
توضیحات بعدی محمد اکبری نیز ماجرایی است که شاید برای بعضی از ما به نوعی در زندگی تجربه شده باشد. «معمولاً بیشتر ازدواج ها بر پایه عشق و علاقه صورت می گیرد اما همیشه آینده مطابق با آن چه فکر می کنیم پیش نمی رود و گاهی در زندگی مشترک اتفاقاتی رخ می دهد که باعث می شود به ناگاه تمام تصورات ما فرو بریزد. در این شرایط اگر دو طرف نتوانند بنا به شرایطی که وجوددارد از هم جدا شوند به ناچار مجبور خواهندشد با سخت ترین شرایط تا پایان عمر، زندگی خود را با طلاق عاطفی سپری کنند.»
وی درباره عواقب چنین روندی در زندگی توضیح می دهد: «تفاوت های فردی یک اصل مسلم غیرقابل انکار است که برای نظام اجتماع و طبیعت ضروری است و به پیروی از این اصل طبیعی اگر هم بین زن وشوهر اختلاف وجود داشته باشد این اختلاف ها می تواند با گذشت و چشم پوشی برطرف شود. در حالی که اگر این فاصله زیاد شود عوارضی متوجه زن و مرد و فرزندان می شود و البته اگر بالاخره جدایی رخ دهد به خصوص در ایران بیشترین عوارض جدایی را زن متحمل می شود. آن هم به دلیل نوع نگاه جامعه به قشر زن، محدودیت های اجتماعی و نوع نگاه مردان به زنان مطلقه، که آنها را در وضعیت دشواری قرار می دهد که به همین دلیل هم بسیاری از زنان ترجیح می دهند به زندگی مشترک ادامه دهند و با نا امنی های روانی و اجتماعی بعد از طلاق مواجه نشوند.»
به گفته این آسیب شناس طلاق عاطفی پدیده ای فراگیر در کشور است، مسأله ای که به دلیل محدودیت های اجتماعی و فرهنگی، مشکلات مالی، اجبار خانواده ها و عوامل دیگری که اجازه جدایی زن و شوهر را نمی دهد، خانواده های زیادی را وادار می کند در شرایطی که زن و مرد از نظر روانی علاقه ای به ادامه زندگی مشترک ندارند، پس از یک دوره طولانی دعوا و کشمکش، از مرحله دشمنی و تنفر عبور کنند و به وضعیت «بی تفاوتی» برسند. به اعتقاد وی بی تفاوتی آخرین مرحله روابط بین زن و شوهر است که در آن اصل «بود و نبود» همسر فرقی برای زوجین نمی کند بلکه مسائل جنبی دیگر زندگی ازجمله مسائل مالی و امنیت اجتماعی زن است که احساس نیاز به همسر را شکل می دهد. در چنین شرایطی میزان ناهنجاری های اجتماعی افزایش پیدا می کند موجب به وجود آمدن ارتباطات خارج از چارچوب خانواده می شود. ضمن آن که به گفته اکبری در مرحله طلاق عاطفی اگرچه زوجین در زیر یک سقف زندگی می کنند، ولی به لحاظ عاطفی و اجتماعی جدا هستند و در همین زمان اغلب انحرافات و آسیب های اجتماعی رخ می دهد.
* حلقه مفقوده رابطه
داخل اتاق مشاور، زن و مرد بدون آن که به هم نگاه کنند روبه روی یکدیگر نشسته اند. زن به نظر غمگین و مضطرب است و مرد گله مند از بی توجهی همسر از روزهای خوش اول زندگی می گوید و شور و نشاطی که همیشه گرمابخش خانه بود و انتظاری که همیشه در نگاه همسرش برای ورود او به خانه می دید. مرد خاطرات گذشته را یک به یک مرور می کند و ادعا دارد که همسرش دیگر به او علاقه مند نیست و زن با خمودگی فقط شنونده است. او بی تفاوت نسبت به اظهارات همسرش فقط گوش می دهد. مشاور اما به درستی متوجه حلقه مفقوده رابطه بین آنها می شود. موضوعی که از عدم شناخت آنها از یکدیگر نشأت می گیرد.
دژکام این گونه احساسات و رفتارها را شامل حال همسرانی می داند که اگرچه به مدت طولانی با هم زندگی کرده اند اما از شرایط روحی و جسمی یکدیگر بی اطلاع هستند و اضافه می کند: «گاهی شرایط به گونه ای است که تغییرات خلق و خوی یک طرف که به دلایل مختلف صورت می گیرد باعث ایجاد زمینه برای دورشدن دو طرف می شود. مثلاً خانمی به دلیل بالا رفتن سن دچار حالت های افسردگی، کم شدن فعالیت و بی علاقگی می شود. بدون آن که از سوی همسر خود درک شود و به همین دلیل متهم می شود که از علاقه اش نسبت به شوهرش کاسته شده است و همین امر موجب بروز اختلاف و ریشه دوانیدن آن در زندگی می شود تا آن جا که دو طرف از هم دور می شوند و بعد از مدتی به فکر جداشدن از هم می افتند که معمولاً در چنین افرادی به دلیل آن که معمولاً فرزندانی حضور دارند و یا به دلایل محدودیت های اجتماعی نمی توانند به راحتی از هم جدا شوند و مجبور به زندگی در کنار هم می شوند که حضوری فیزیکی در زندگی است.»
وی با تأکید بر این که بروز چنین رفتارهایی ناشی از مسائل میانسالی و یا تغییرات هورمونی است، خاطرنشان می کند: متأسفانه مرد در این شرایط بدون آن که همسر خود را درک کند و نسبت به او علاقه مندی بیشتر نشان بدهد رفتارهای خودسرانه و خودمحورانه انجام می دهد و به نوعی باعث فاصله گرفتن بیشتر می شود. در حالی که از چنین وضعیتی نه تنها خود آنها متضرر می شوند، بلکه فرزندان نیز قربانی شده و از داشتن محیطی گرم و صمیمی محروم می شوند. در حالی که تمام این روند ناامیدکننده تنها با شناخت و درک متقابل قابل رفع است.
وی البته تصریح می کند: «معمولاً زنان نیز به دلیل برخورد انفعالی با مسائل، ازجمله این موضوع که قادر به طرح ناکامی های خود در زندگی نیستند مسائل سالیان گذشته را در خود نگاه می دارند و بدون گفت و گو و تلاش برای برطرف شدن خواسته هایی که داشته اند، فاصله گرفتن و دوری گزینی را درطی زمان انتخاب می کنند که همین امر به مرور زمان منجر به طلاق عاطفی می شود و البته در چنین شرایطی معمولاً زنان به دلایل اجتماعی و یا علاقه به سرنوشت فرزند خود به بیانی با شرایط موجود می سوزند و می سازند و به زندگی بدون انگیزه و عادی عادت می کنند. اما مردان در خارج از خانه به دنبال همراهی دیگر می گردند و یا مشغولیت های دیگری برای خود برمی گزینند که تمام این رخدادها به نوعی آسیب های دیگری را به همراه دارد.»
و در پایان این که دژکام به زوجینی که با این مشکل رو به رو هستند پیشنهاد می کند قبل از این که گرفتار معضلات جدی تری شوند با مراکز مشاوره ارتباط برقرار کنند. ضمن آن که وی در میان گذاشتن مشکلات زندگی را با اعضای ریش سفید یا گیس سفید فامیل هم توصیه می کند. «بالاخره هرچه باشد همه قبول داریم که آنها موهایشان را در آسیاب سفید نکرده اند، پس استفاده از تجربیات آنها را فراموش نکنیم.»


لیست کل یادداشت های این وبلاگ